۵ تا صلوات یادتون نره
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت نود و ششم :اين تذهبون( بخش اول )
👤 راوی : خانم رسولي و...
در دوران دفاع مقدس با همسرم راهي جبهه شديم. شوهرم در گروه شهيد
اندرزگو و من امدادگر بيمارستان گيلان غرب بودم.
ابراهيم هــادي را اولين بار در آنجا ديدم. يکبار که پيکر چند شــهيد را به
بيمارســتان آوردند، برادر هادي آمد و گفت: شــما خانمها جلو نيائيد! پيکر
شهدا متلاشي شده و بايد آنها را شناسائي کنم.
بعدها چند بار نواي ملکوتي ايشــان را شــنيدم. صداي بسيار زيبائي داشت.
وقتي مشغول دعا ميشد، حال و هواي همه تغيير ميکرد.
من ديده بودم که بسيجيها عاشق ابراهيم بودند و هميشه در اطراف او پر از
نيروهاي رزمنده بود.
تا اينکه در اواخر سال 1360 آنها به جنوب رفتند و من هم به تهران برگشتم.
چند سال بعد داشتيم از خيابان 17 شهريور عبور ميکرديم که يکباره تصوير
آقاابراهيم را روي ديوار ديدم!
من نميدانســتم که ايشــان شهيد و مفقود شده!
از آن زمان، هر شــب جمعه به نيت ايشــان و ديگر شــهدا دو رکعت نماز
ميخوانم.
تا اينکه در سال 1388 و در ايام ماجراي فتنه، يک شب اتفاق عجيبي افتاد. در
عالم رويا ديدم که آقا ابراهيم با چهره اي بسيار نوراني و زيبا، روي يک تپه سر
سبز ايستاده! پشت سر او هم درختاني زيبا قرار داشت...
📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
شهيد
#ابراهیم_هادی 🌹🕊
🌷@shahedan_aref
...